ما و ما

وقتی که بغض می پیچه توی گلو... وقتی که کلمه تلنبار می شه روی دل... وقتی که عصب فشرده می شه و نکبت جرقه می زنه هر گوشه مغز... همه دنیا خلاصه می شه تو دو کلمه: کینه، انتقام.

باور کنیم که راه گریزی نیست. ما از ما فرار می کنیم. عجب مضحکه ای است... من از تو بیزارم، تو از من... تو دنیا رو برای من تنگ کرده ای و من دنیا رو برای تو... نه من باور دارم که کنار تو، جایی برای من خواهد بود و نه تو می پذیری که دنیا گل و گشادتر از این حرفهاست...

ادامه نوشته

با نهایت شرمندگی

نه این که نخواستم آپ کنم یا این که تنبلی کردم... چند باری آمدم این طرف ها اما فرصت درست و حسابی برای نوشتن پیش نیامد... جای همه اهالی دور از وطن خالی، تو فرصت محدود تعطیلات بین ترمی، مادر و خواهرم اومده بودن پیشم و حسابی سرم با اونا گرم شده بود... با چنین دلیل محکمی، امیدوارم کمی کم تر از دستم عصبانی باشین...

ادامه نوشته