کلاس که تموم می شه، از زور گرسنگی نمی تونم خیلی منتظر بقیه هم کلاسی ها بشم، سریع خودمو می رسونم به محوطه غذاخوری و چیزی سفارش می دم. کمی بعد دیگرانی هم می رسند و غذاشون رو سفارش می دن و مشغول غذا خوردن و گپ زدن می شیم.
غذام تموم شده که دخترک هندی بدپیله ای که مدام ازش فاصله می گیرم سر و کله اش پیدا می شه. از اون جایی که هنوز هیچ کس غیر از من غذاشو تموم نکرده، ازم می پرسه چی می خوام سفارش بدم؟ بهش می گم که غذامو خوردم. باور نکرده اما قبل از این که من حرفی بزنم، ای وون، دخترک چینی، با هیجان بشقابم رو نشون می ده و می گه آره، غذاشو خورده. نیگا کن. وسط میز یه بشقاب تمیزه، اون بشقاب نداست. من دقت کردم، همیشه غذاش که تموم می شه، بشقابش همین جوریه.
همه هم کلاسی ها دنبال بشقاب من می گردن. موندم که الان باید خوشحال باشم یا شرم زده. نگاهی به بقیه بشقاب ها می کنم که انگار درست وسط هر کدومشون یه دینامیت منفجر کردن که باعث شده ترکش تیکه های استخوونی مرغ بدبخت همراه مقادیر برنج و سبزی جات یا احیانا مقادیری نودل، روی میز و اطراف هر بشقاب پرتاب شده باشه.
یکی می پرسه، تو چطوری می تونی همه غذاتو بخوری بدون این که حتی یه دونه برنج تو بشقابت باقی بذاری. به شوخی جواب می دم، لابد خیلی وقت بوده که غذا نخورده بودم، حیفم اومده. اما بعد در ادامه اش می گم خب ما ( ایرانی ها) همیشه همین جوری غذا می خوریم. یعنی اگر این جنگ هسته ای که تو بشقاب هر کدوم شما اتفاق افتاده، وسط بشقاب یکی از ماها اتفاق بیفته، هیچ کس خوشش نمی آد. در عین حال، به نظر ما، غذا رو باید تا آخر خورد تا چیزی از اون حروم و هدر نشه.از طرفی این احترام به جمع هم هست.



بعد از یک سال و نیم که از حضورم در مالزی می گذره، این اولین بار بود که طرز غذا خوردن به شیوه ایرانی، جلب توجه این جماعت رو کرده بود. در حالی که ما از روزای اول، متوجه شدیم که هنوز خیلی از هندی ها با دست غذا می خورن و اصولا بعد از تموم شدن غذای مالایی ها، صحنه روی میز، چندان دیدنی نیست. البته برای این که زیاده روی نکرده باشم، این توضیح رو بدم که همه مالایی ها هم انقدر شلخته و کثیف غذا نمی خورن اما تعداد کسانی که شیوه ترکشی رو هنگام تناول غذا انتخاب می کنن هم کم نیست.